محل تبلیغات شما


ایام اعزام مبلغ فرا رسیده بود و آن موقع ها برنامه اینگونه بود که از نهاد اعزامی نامه اعزام می گرفتیم و به یکی از شهرستان های خراسان رضوی می رفتیم و آنها گروه گروه مبلغین را به مقصدی که خودشان از قبل بررسی کرده بودند می رساندند

وقتی به نهاد اعزامی رسیدم غروب شده بود شب را همان جا با تعدادی از مبلغان اعزامی سپری نمودم،
 صبح کارکنان اداره با همکاری دیگر نهادها مشغول جانمائی مبلغین به روستا ها شدند
تا عصر روز اول محرم پیوسته ماشین ها می آمدند و  5 تا 6 مبلغ را با خود همراه می کرند و به محل تبلیغشان راهنمایی می کردند
نوبت به بنده که رسید عصر شده بود
همراه 5 نفر از مبلغان ساک لباس و کتابم را داخل ماشین لندرور جهاد گذاشتم و سوار شدم
در مسیری که طی می کردیم راننده یکی یکی آقایان را ر روستا ها پیاده می کرد
گویا من آخرین نفر از مسافران آن ماشین بودم که در آخرین ایستگاه باید پیاده می شدم
وقتی به روستای محل تبلیغ رسیدم، غروب شده بود
راننده نامه اعزام را به من داد و گفت به فلان آقا مراجعه کنید
راننده ماشین را نزدیک مسجد آن روستا متوقف کرد و با من خدا حافظی نمود
ساکم را برداشتم و پیاده شدم
ناگهان تعداد ده دوازده نفری که اطراف مسجد نشسته بوند تا چشمشان به ماشینی که یک را پیاده کره افتاد
فوراً آمدند و اطراف ماشین را محاصره کردند و شروع کردند به جرّ و بحث با راننده،
می گفتند ما شیخ نمی خواهیم! شیختان را برگردانید
اما گویا راننده مصمم بود به هر قیمتی شده بنده را آنجا رها کند
من با دیدن این صحنه مات و مبهوت مانده بودم
 اما اصرار راننده این بود که من بی اعتنا به این هیاهو سراغ منزل شورا را بگیرم
اما یکی از آنها با شدت و جسارت ساک من را برداشت و داخل ماشین انداخت 
و گفت : شیخ برگرد جای شما اینجا نیست
راننده که گویا می خواست هرطور شده من را اینجا رها کند گفت: 
آقایان من دارم به روستای پدرم که همین نزیکی هاست میروم و فردا می آیم تا شیخ را با خودم ببرم
شما فقط امشب را بگذارید تا بماند
اینها هم قبول کردند که من فقط همین امشب را بمانم
نگران و دل شکسته شدم، ساکم را براشتم و به مسجد رفتم و برای نماز آماده شدم
بعد از نماز که جمعیّت قابل توجهی حضور داشتند به منبر رفتم و سخنرانی کردم و روضه ای خواندم
بعد از سخنرانی و روضه نگران بودم که شب را کجا سپری کنم که یکی ساکم را برداشت و به راه افتاد
جلو جلو میرفت و گفت بیا دنبالم 
به خانه ایشان وارد شدم
بعد از پذیرائی شام، چند نفری وارد خانه شده و باب سخن باز شد
پرسیدند نظر شما درباره شبیه خوانی چیست؟
از این سوال و آن توجه آنها و از حساسیت اولیه آنها به این نتیجه رسیدم که دغدغه مهم این مرم شبیه خوانی است
من هم طوری رفتار کردم تا بفهمند که من اصلاً با شبیه خوانی مشکلی ندارم
وقتی خاطرشان جمع شد با روی باز با من رفتار کردند
و فردا که راننده نیامد، خودم ساکم را برداشتم تا برگردم
اما همین ها با التماس مانع  شدند و آن سال محرم در آن روستا با موفقیت تمام و با مهر و محبت مردم انجام وظیفه نمودم

(گاهی مردم دغدغه های کوچکی دارند که اگر شنیده شود خیالشان راحت می شود)

خاطره تبلیغ حجت الاسلام سی محمد یوسف صفری

خاطره تبلیغ حجت الاسلام محمود افشار نژاد

ماشین ,ها ,یکی ,پیاده ,راننده ,روستا ,و به ,ساکم را ,شبیه خوانی ,و آن ,که من

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Wholesale Minnesota Wild Jerseys NHLAt Lower Price. ،مهدی منجی،MAhdi savior،Mahdi We look forward to the Mahdi will be and we will spare our lives محبت چت | لینک باکس هاپو sepndmusic eddrapricde detudivil بنیاد صیانت از خانواده ..:بندریها.وبلاگی برای همه:.. مطالب اینترنتی